شارین وشادلینشارین وشادلین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

نازگلان مامان وبابا

مدتی که به علت مشغله نتونستم خاطراتتونو بنویسم

گل های نازم الان که اینا رو مینویسم شما دو سال و یک ماهتونه بسیار شیرین و ناز شدید حرف زدن و کاراتون بسیار جالب و خنده دار زندگی ما با اومدنتون رنگ دیگه ای گرفت اوایل خیلی خیلی سخت بود برام ولی الان زندگی روایل عادی پیدا کرده و شما باعث شدید مهرو محبت خونمون هزاران برابر بشه اینم بگم بسیار بابایی هستید و طاقت دوری بابا رو ندارید همون طور که شماهم اگه خواب باشید بابا بهونتونو میگیره  تابستون که یک سالو نیمه بودید شمال رفتیم بسیار خوش گذشت بابا تون خیلی کمکم کرد و مدام حواسش به شما بود تا من استراحت کنم  شادلین دریا رو بسیار دوست داشت و شارین از اب میترسید    تولد دوسالگیتونم خیلی خودمونی گرفتم  اتلیه رفتیم و...
3 دی 1393

اولین قدمهای کوچکتون

گلای نازم دیشب که شب تاسوعا بود اول شادلی شروع کرد چند قدم راه رفتن و شارین بادیدن راه رفتن او فریاد شادی سر داد واز ذوق راه رفتن خواهرش اونم چند قدم راه رفت و مدام میخوردید زمین و بلند میشدید دایی فرهادم خونمون بئود کلی قربون صدقتون رفت الهی من فدای اونا حرف زدن با ادا اصول شارین و مظلومیت گل ناز شادلین برم میپرستمتون دختران من
22 آبان 1392

خاطرات روزهای اخر دوازده ماهگی

گلهای نازم سه روزی تا تولدتون مونده خدا رو شاکرم که روزهای سخت رد شد و من الان در شادی بسیار بزرگ شدن شما رو تو این یک سال دیدم سالی سخت ولی شیرین نمیدونم چرا هر چی به تولدتون و روزها یسال قبل نزدیک میشم دلم میگیره و گریه میکنم دقیقا احساس سال قبلم رو دوباره توی تنم احساس میکنم الان خیلی شیرین شدید شارین دایی بابا مامان میگه شادلین کیه اگی بابا ماما دد میگه سر پا میاستید از مبل بالا میرد کابینتارو بهم میریزید جلو پنجره میاستید برای بیرون رفتن گریه میکنید خیلی شیرن و زیبا شدید بهترینها رو براتون ارزومندم
27 مهر 1392