شارین وشادلینشارین وشادلین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

نازگلان مامان وبابا

خاطرات اغازین روزهای زندگی شما

1392/6/26 1:27
نویسنده : مامان
168 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختران گلم الان که دارم خاطراتتونو مینویسم خوابید شادلین چند روز ه تب داره با تب بر تبشو پایین میارم 

خاطرات روزهای اول 

وقتی شما میخواستید به دنیا ببیاید خودم متوجه بود که دیگه شما رو نمیتونم نگه دارم وشما در کمال نا باوری در هفته 33 بارداری به دنیا اومدید خیلی ترسیده بودم شما وزنتون کم بود شارین 2060بود وشادلین 2200 بود نسبت به اون هفته ها خوب بود شانس اوبردم که بالای دو کیلو بودید من بعد از عمل طبقه بالا بودم وشما پایین شارینو دیدم اما قند خونش افت کرد دوباره رفت بخش نوزادان روزهای سختی بود فقط من بودمو شما دوتا بعد از مرخص شدن خودم اومدم بخش نوزادان پیش شما موندم شارین که قند خونشو میگرفتن من مدام گریه میکردم تا سه روزم دلم نمیومد که گل نازم شادلینو ببینم بعد از سه روز بابابا رفتیم اتاق بغل کع nicuنوزادان بود نمیتونست بدون دستگاه نفس بکشه یه عالمه لوله و دستگاه بهش وصل بود من وبابا خیلی گریه کردیم اخه خیلی سخت بود  شارین بعداز پنج روز مرخص شد اومد خونه ولی شادلین موند هر روز من وبابایی بهت سر میزدیم نا گفته نمونه هر شبم عمو دکتر بهت سر میزد روزهای سختی بود منم با اون جای بخیه وحشت ناک روزهای سخت کم کم رد میشد من روز یازدهم دوباره اومدم بیمارستان وموندم پیش شادلین وشارین پیش مامان جون موند خونه البته شیرم کم بود ولی میدوشیدم میدادم میبردن تو اومدی بخش نوزادان من خیلی خوش حال بودم وبعد از یازده روز چشمان نازتو باز کردی ومن دیدمت وای چقدر گریه کردم دختر اروم ومتینم بعد از پانزده روز اومدی خونه البته اولین خونه خونه مامان جون اومدی گلم روزهای سخت اما شیرین مثل عسل بود  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)