خاطرات دو ماهگی تا ده ماهگی
دختران گلم ببخشید که دیر به دیر مینوسم ولی باور کنید اینقدر خسته میشم که دیگه شما که شب میخوابید من از حال میرم
واکسنای دو چهار وشش ماهگیتون پوست من و مامان جونو داییا رو کند خیلی تب میکردید ودرد داشتید هر واکسنی که میزدیم سه روز اذیت میشدید خدا رو شکر اون روزا گذشت اونقدر خونه مامان جون میموندیم که دیگه خونه که میومدیم اعصاب موندن نداشتیم از خونه خودمون سرد شده بودیم خدایی مامان جونو بابا جون و داییا خیلی زحمت شما رو کشید بدون اونا نمیشد برای اونا سلامتی وبرای دایی فرهاد بهترینا رو ارزو میکنم امیدوارم بزرگ شدید قدرشونو بدونید دایی فرهاد هر وقت من میومدم خونه میومد سر میزد اگه اذیت میشم شما رو ببره وما کلی دوباره میرفتیم خونه مامان جون دیگه از بعد عید بود که دیگه محکم اومدیم خونه موندیم الن خونه راحت ترید و جدیدا دو تا دندون بالا تون نیش زده
تو این مدت مریضی هم نگرفتید فقط دو تاییتونه ویرس رزوئلا گرفتید ولی خدا رو شکر سرما نخوردید باباجون اصلا نمیزاشت کسی نزدیکتون بشه میگفت اینا ضعیفن و مریض میشین و طبق معمول از خانواده پدری خبری نبود همه زحمات شما به گردن خانواده من بود
الان چهار دستو پا میرید شارین دایی میگه علی میگه شادلین نازم ادبد میکنه ودیر تر از شارینم چهار دست و پا رفت
سه روز پیش بردمتون اتلیه خیلی خسته شدید با خاله اکرم رفتیم کلی عکس گرفتید و کلی هم گریه و بهونه امروز براتون اهنگ خرید روزا براتون بزارم امیدوارم سه تا تون به مراتب بالا برسید
شقایقم خیل کمکم میکنه خدایی بدون کمک اون نمیتونم خدا رو شکر هست ولی کاش یکم صبور تر و اگاه تر بود